جدول جو
جدول جو

معنی زمین گرد - جستجوی لغت در جدول جو

زمین گرد
(پَ وَ)
گردنده در زمین. دربیت زیر کنایه از عالمگیر و مشهور است:
صیت او چون خضر و بختش چون مسیح
این زمین گرد آن فلک پیمای باد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زمین گیر
تصویر زمین گیر
برجای مانده، کسی که به واسطۀ بیماری و ناتوانی یا پیری نتواند از جا برخیزد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
تراشنده و خراشندۀ زمین:
از هیبت مژگان دو بادام تو بی جنگ
چنگال هژبران زمین رند شکسته.
سوزنی.
رجوع به رندیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
شکافندۀ زمین:
یکی جانور بد رونده ز جای
به سینه زمین در به تن سنگسای.
اسدی.
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ جَ اَ)
آنکه در چمنها میگردد. (آنندراج). گردش کننده در اطراف باغها. (ناظم الاطباء). مرادف چمن سیر. رجوع به چمن سیر و چمن گردی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
کمین ور. (ناظم الاطباء). و رجوع به کمین ور شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اقعاد. زمانت. (یادداشت بخط مؤلف). حالت زمین گیر. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(چَرْ دَ / دِ)
زمین زاده. تولید شده از زمین، تولید یافتۀ ملک. نتیجۀ کشور:
مرا مال و نعمت زمین زاد تست
هم از دادۀ تو هم از داد تست.
نظامی.
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ دَ / دِ)
زمین گیرنده. آنکه به سبب مرض یا پیری نتواند از جای خود برخیزد. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از چیزی که از جای خود نتواند جنبد... (آنندراج). مبتلا به فالج و بر جای مانده. (ناظم الاطباء). افکار. زمن. حارض. احریض. محرض. حرض. معقد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چون داغ لاله است زمین گیر آه ما
از دل به لب نمیرسد افغان سوخته.
صائب (از آنندراج).
عجب دارم از این بخت زمین گیر
که چون آهم قرین سرفرازیست.
طالب آملی (ایضاً).
- زمین گیر شدن، بر جای مانده و ناتوان شدن از پیری یا جز آن. مبتلا بمرض فالج شدن. از حرکت بازمانده شدن:
زآن آمده در عشق مرا پای بدرد
تا درسر کوی تو زمین گیر شدم.
خاقانی.
روح را جسم گران مانع شبگیر شده ست
جای رحم است به سیلی که زمین گیر شده است.
صائب (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زمین گیر
تصویر زمین گیر
آنکه به سبب مرض یا پیری نتواند از جای خود برخیزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمین گیر
تصویر زمین گیر
درمانده، ناتوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
المائدة المستديرة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
Roundtable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
table ronde
دیکشنری فارسی به فرانسوی
انسان یا حیوانی که به علت بیماری نتواند از جای خود برخیزد
فرهنگ گویش مازندرانی
خاکستری که در اثر ریختن آب بر روی آن به هوا بلند شود
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
圆桌
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
円卓
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
گول میز
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
שולחן עגול
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
โต๊ะกลม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
원탁
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
meza ya mviringo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
गोल मेज
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
yuvarlak masa
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
meja bundar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
গোল টেবিল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
tavolo rotondo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
runder Tisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
ronde tafel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
круглий стіл
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
круглый стол
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
okrągły stół
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
mesa redonda
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از میز گرد
تصویر میز گرد
mesa redonda
دیکشنری فارسی به اسپانیایی